خب در مسئله زندگی گذشته که اگر امر بر فرد رفته به دنیای بعد موت و بازگشته به رحم.فلان اشخاص در جهان.این رفتوبرگشت و پاک شدن حافظه آنها برای چیست؟ و آنها که نه حافظه کامله از ریزترین مسائل زندگی قبل.یا شخص خواسته چون خواسته برگشته تولد یافته.اونم یک پدر و مادر دیگه.چون فاصله مرگ و تولد رو در نظر گرفتم.شخص فلان حادثه بعد مثال خیلی نه زیاد بعد متولد گفته شده.اولان شما فکر کنید یک بنز به شما بدهند مثال بعد بگند بیا سوار ژیان بشو میرید.اگه مجبور هم بشوید با اکراه.اون کجا این کجا اینو گفتم.که بگم بین چی و چی چی رو انتخاب کردن.نه اینکه بخواهم رد بطلان باطل زنم بگویم اهام این افراد میگند دروغ میگند.نه دارم از منظر دیگه میگم.شما فکر کنید در جهنمید رفتید جهنم.بگند بیا برو زمین میری.تا برزخ چه معنا کند جای خود.برزخ کدام برزخ باز بهتره.برزخ زمین.یا برزخ آنجا.مسئله اینست.حالا امید به حیات بعد موت یک امر اینکه بگویند باز گرد.آیا جان دادن آسانست.یا سخت.مسئله اینست.چگونه هست که بشریت به دنبال جواب مسائلی میرود که حالا کودکان که باز میان میگند به آنها کارشناس میاد روی حرف های کودک برسی میکنه.چرا باید یادش بیاد. و چرا بعضی یادشان نمیاید. پاک شده.زندگی پس از زندگی سر کار خانم الهام موحدی حافظه رو پاک کردند.ساحت به ساحت یا مسائل اون برنامه هم اون قسمت در این زمینه جالبه.اینگونه که افراد از موت به حیات انتقال داده شدند.مثال توقف کوتاه برزخی مثال افراد کودک که میگویند فلان شخص بودند یا زنی یا مردی.حالا روحی که حتما هزار سال در آن جهان بوده حتما نخواسته بیاد.اینجوری همبرداشت شود.یا از زمان بیشتر.اما حقیقت چیست؟ حقیقت امروزه بر پایه برسی و شناخت بیشتر مسائل پیش میرود.رجعت کار میکنند.کرت.تولد به رحم.این مسئله کهنی هست اصلان.ریشه آن در بوداییان یافت میشود.اما این امر چقدر ریشه دار هست به خصلت انسان بر میگردد.اولان انسانها دوست دارند بدانند که نه همه حالا یک امر جالب براشون هست. چه میشود.بعضی افراد آنقدر به هویت همین زندگی خود علاقه دارند بعضی ندارند.بعضی هویت اصل خود را میخواهند.آنکه هویت اصل خود را میخواهد باز بستگی داره کی بوده.مثال بگند تقی تو نقی نباش.میگه من تقی همون نقی هستم. بگند بیخود کردی خودت باشی.بعد طرف کودکه بگه من جوزف همون جک هستم.بگند جک اگه تو جکی و جوزف کیه. بگه هر دو یکی هستیم. بگند پدر و مادرت چرا یکی نیستند بگه برو از خدا بپرس.مثال این مسائل مثال اینست که آدمی در آینده مثاله ها. سوار ماشین بشه تو آسمون بخواد گاز بده بره.الان بگی میگن اه هالییودیه هم عالی منتها این مثال اینست که جهان پیشرفته پیشرفت میکند. و هر روزه پیشرفت به جلو.مثل گاز دادن در اسمان.با اتومبیل .حالا این یعنی شخصی چشم ببنده یدفه ژیان میدیده اتومبیل رو آسمون ببینه.اسب و الاغ میدیده حالا بنزو نمیدونم پورشه.اتومبیل های مختلف سرعت دار.و وسایل پیشرفته.شخص اصلاح مثال چگونه و چگونه.اصلاح موی سر و ریش.پس همه چی رو به سمت پیشرفته نه پسرفت.
خصلت های خوب نشان درون آدمی از چیزیست که به آن خو میگیرد. اگر در خصلت های خوب باشیم عمل خوب انجام میدهیم. خصلت نیکی کردن. خصلت خوبی کردن. خصلت درست زیستن. خصلت منافع شخصی من فقط من همش من تاریکیست. من درون شکستن. ما شدن هست که در زنجیره آن رضایت خداست.من از فلانی بدم میاید من بدم میاید بد بد همش میشود بدم میاید.گوش یکی. بینش یکی تفکر و تمیز دادن .قدرت شنفتن حرف مخالف. موافق.انتقاد صحیح. تمیز دادن آن.والا میشویم همه خوب از ما گویند و چه چه بهبه آیا آنچنان هستیم که همه بهبه گویند. اگر شدیم آنچنان لیاقت دریافت آنچنان کنیم. اگر نیستیم. اصلاح کنیم. اگر کمال هست کمال بهتر گیریم.جان و حس شما را طرف مقابل شما هم دارد. همان زخمی که درون خود حس میکنید او هم حس میکند.شادی جمعی. اگر شرایط بد روحی هستید.درون خود هستید و شرایط اینگونه هست. باید مقاومت و صبر بالا رود به شادی رسیدن خود سخت هست. هر چند آسانی آن از معنای حقیقی آن دریافت شود. شادی آفرینی.اما حس های انسان گاهی شاد و غم هست.غم ماحصل شرایط ها هست. هست اما شاید زیستن شاد را باید بیاموزیم. زنجیره شاد شاد میکند. وقتی نیست. باید زنجیره آن فراهم شود.انسان غمگین شرایط غمگین شدن او را غمگین کرده. پس زنجیره انسانی کجاست تا آن را شاد کند.همه مشکلات از من راحت باشم بقیه بمن چه. من اینگونه بقیه بمن چه. در حالی که در زندگی پس از زندگی انسانها میبینند چقدر آشنا به هم هستند.چقدر نیاز به هم دارند. و چقدر هم را میشناسند.آری این رازی از خلقت هست. که در زندگی ماده هم میشود دریافت کرد.
از آسمان مرده ها را گوید بیایند زمین باز بر آن حمله هست.زیرا آنچه مکشوف شود و ظهور رساند .
مشکل هست.پس ذهن خردمند تشخیص میدهد.نه روی موج میرود نه غرق میشود بلکه آنچه درست هست را تمیز میدهد.
خالق بوجود میاورد. مخلوق بوجود آورنده نمیشود.
چون انسان ماده هست میخواهد وجود خدا را کشف کند و چون ماده هست نمیتواند بحقیقت آن برسد.
جسم ماده آن هست. اما روح آن روح خداست.پس خدا چیزی که بگوید موجود باش همان لحظه موجود میشود.
پس دریافت کردن با ساکن شدن فرق دارد.
در تصلیب گنوسی های مسیحیت اولیه میگفتند روح مسیحایی او او را ترک کرد شد انسان.
اما در حقیقت فرصت در این امر حالا طبق مصلحت خداوند چجوری چطورش یک فرصت به شخص داده میشود
دوره پیشرفت علم معنویت هست
زیرا روح شما در آن امانت هست. ماده صورت مادی شما هست. ماده رنگ و پوست و جسم شما هست. اما روح ذات اصلی آن هست.
مثال یک مجسمه هست.اما روح هست که آن را به حیات ماده در میاورد.
مهم روش انجام آن است.
در این نمودار عدالت ملکوت الهی هست.
پس باید به حالت قبل و رفتن به سمت حالت بهتر حرکت کنید .
والا حرف او بی معنی و بی تایید از تمیزی دانش رد میشود.اگر کسی امورات را درک نکند حتی اگر زمین به غیر آن تبدیل شود
پس تصرف کامل قدرت بسیار بالا میخواهد و فداکاری بالا.
که بشریت را سوق به هدف متعالی دهند .و آموزه هایی خوبتر که انسان را به اصل حقیقت برساند
میرود تا بیابد.و در این یافتن هست که افزان و به حقیقت میرسد.اما حقیقت هست که نجات انسانی در آن هست.
و صعود. گمشدگانی که حقیقت را بخواهند . یا گمشدگانی که خواب شیرین را بخواهند و گویند وادی حیرتی نیست.
چشم کجاست بیند و گوش کجاست شنود.
اگر خواریت زمین خواری ملکوت باشد ملکوت سروری هست
درهای بسته و باز شدن آن در کوبیدن جستن یافتن میروند.
ما چیزی داریم بنام آنچه کاشتید برداشت میکنید.آنچه در گذشته کاشتید همان را برداشت میکنید.اگر خوبی را بکارید خوب برداشت میکنید و اگر بدی را بکارید بدی را برداشت میکنید.اگر بخشش را بیاموزید بخشش را دریافت میکنید. اگر مهربانی را بیاموزید کاشت شما برداشت آنچه خوبست خواهد بود.
اگر خود را طرف مقابل خود قرار بدهید جان او احساس او و همه آنچه در اوهست را در خود دریافت میکنید نه تابع ریا میشوید نه خود شیرینی در جمع نه قدرت زمینی بر انجام کار بر علیه شخص.
برای همین هست که آموزه ای بهتر از درمان مرحم نیست زیرا آنکه مرحم شود روزی مرحمت شود و آنکه درمان کند روزی درمان شود.
اما اگر رشد بدی کاشته شود تاریکی بر روشنایی پیشی میگیرد هر آنچه میشود از کاشت مزرعه دهکده جهانی را میگیرد و نمود آن بیرحمی میشود.پایمال کردن عهد ها و پیمان ها و حق حقیقت و حقوق انسانی میشود.
حال اگر مکانیزم جهان را مکانیزم دقیقی بدانید که هست موهای سر شما شمرده شده هست یعنی به معنی باز آن آنچه فکر میکنید بی اهمیت هست در بذر شما و آنچه فکر میکنید پر اهمیت هست در بذر شما. مهم روش انجام آن است.
در این نمودار عدالت ملکوت الهی هست. اگر به ملکوت اعتقاد دقیقی باشد یعنی ملکوت از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر هست. یعنی در بین شما هست دقایق شما هست و ساعت های شما هست که به آنچه میخواهید برداشت کنید میرسد.شما اگر تولد از رحم را یک مکانیزم علمی صرف بدانید همه مثل یک کارخانه باید از روی هم در آمده باشد اما حتی تفکر شما حتی رنگ چشم و خیلی موارد دیگر با هم متفاوت هست. اگر ژنتیک باشد یک منطقه جغرافیا با یک دگر آن در رنگ و نژاد متفاوت باشد. اگر زبان شما متفاوت باشد آیا روح سرشت شما هم متفاوت هست.
و اگر جسم از بین میرود چرا روح از بین نمیرود.و در این یعنی هر آنچه از سرشت اصلی هست از بین نمیرود اما ماده از بین میرود.
چرا ماده را از ابدیت ذات بشری خود اولویت بدانیم.حال آنکه ماده ای نبوده که طعم مرگ را نچشد. و آیا روح مثال ماده فنا شدنی هست.
حیات جاودان یعنی چه؟
یک حیات هست که از بین میرود آن حیات ماده و بدنی شما هست.یک حیات روحانی و روحی شما هست. ماده ساخت هست اما روح اهدا شدنی.روح اهدا شدنی به شما از بین نمیرود اما ماده از ساخت از بین میرود زیرا در آن حیات مادی هست حیات جاودان نیست. حیات ماده مثل یک گل روزی تبلور و روزی خشکیده و روزی هر انچه ماهیت اوست در اصل او از بین نمیرود. شما از ماهیت اهدای روح هستید. نه از اهدای ماده بر ابدیت. ماده ابدی نیست زیرا روح شما در آن امانت هست. ماده صورت مادی شما هست. ماده رنگ و پوست و جسم شما هست. اما روح ذات اصلی آن هست.ذات اصلی از سرشت اصلی هست. اما ماده پوسیده شدنی و یا بی جان هست تا زمانی که روح ترک آن کند فایده دارد بعد آن مثال یک مجسمه خشک میشود که نه تکلم میکند نه راه میرود و نه کاری میتواند کند مگر روح آن بتواند کاری کند آنهم از بعد درون آنچه بوده و مدت زمان اهدا و زندگی در آن.
اگر به سرشت اصلی و ذات اصلی خود بر نگردیم در تاریکی بمیریم فنای روحی میشویم. فنای روحی یعنی چه؟ روحی که قدرت خود را از دست بدهد مثال جسد بی فایده میشود.نه از جسد خود فیضی هست نه از روح خود فیضی.
اگر جسد بدون روح را مد نظر بگیرید مثال یک مجسمه هست.اما روح هست که آن را به حیات ماده در میاورد.پس روح فرای ماده قدرت دارد.اما از جسد فایده ای نیست مگر در قوت روح آن جسد.
مشکل از آنجا هست که فکر میکنیم ابدی خواهیم بود در ماده حال آنکه ساعت و ساعتهای باقی مانده و ترک آن را نمیدانیم.ما عمومیت صحبت میکنیم بیشتر خصوصیت و مراتب جای بحث دگر دارد.در عمومیت مرگ یکسان هست و فکر انکه حال من کی میمیرم و چگونه میشود بحث دگر .کلیت امر مرگ یا زندگی روح که حالت مرگ یعنی جسم دگر قابل زندگی نیست البته در مرگ سرانجام زمانبندی آن نه کلیت آن.
پس جسم قابل زندگی نیست و روح آن را ترک میکند.حال چرا مرگ اتفاق می افتد.چون جسد میشود جسم ماده. بدون روح.جسد یعنی مرگ زمینی.روح آن را ترک میکند.متوجه مسائل میشود اما جسد حرف نمیزند قدرت درک صحبت روح هم با درک صحبت ما فرق دارد بسیار بالاتر و پر سرعت تر و بسیار پیشرفته تر از زندگی مادی هست. پس روح ضعیف و قوی فرق آن در چیست؟